اولین بهار زندگیتون سال 92

سلام فرشته های مامان

برما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی

امید انکه ان کهنه رفته باشدبه نکوئی و این نو همی اید به شادی

بعد از یه مدت طولانی اومدم با کلی ماجرا

امسال اواین عید شما بودخونه مامان جون سفره هفت سین پهن کردیم و عمو امیر و عمو سجاد هم اومده

بودن اونجا موقع سال تحویل فاطمه حسنا خوابیده بود ولی فاطمه ثناخیلی گریه میکردمن و بابایی شما را

کردیم تو پتو تا بخوابی و موقع سال تحویل شما داشتی گریه میکردی خلاصه با یه زحمتی

شما را خوابوندیم و سال تحویل شد

شما توی عید خیلی گریه میکردید هرجا میرفتیم شما فقط گریه میکردید چون عادت

به گهواره داشتید و خوابتون کامل نمیشد بیدار میشدید و بهونه میگرفتید.

روز 13 فروردین شما را بردیم حرم امام رضا حرم خیلیییییییییییییی خلوت بودو هوا هم خیلی سرد بود

بابایی شما را برد کنار ضریح و از طرف شما سلام داد

خدا را شکر واکسن 6 ماهگیتونم زدیم و به راحتی تمام شدرفت تا یک سالگی.

چند روز پیش با مامان جون رفتیم قم خونه خاله مرضیه خیلی خوش گذشت ولی حرم شلوغ بود چون

فاطمیه بود.تو حرم باز شما را دادم به بابایی بردتون کنار ضریح و دستتون زد به ضریح شما فرشته

شدید   فرشته های مامان و بابا زیارتتون قبول.

امروزم پنجمین سالگرد ازدواج مامان و باباست

به بابایی تبریک میگم

فرشته های مامانم اینم عکس اولین عیدتون سال 92 توی خونه خاله بابایی