سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا
سلام
دیروز سومین سالگرد ازدواجون بود ولی بابایی خیلی ناراحت بود چون من دیروز هرچی میخوردم فقط بالا میاوردم حالم بد بود و مثل سالهای پیش نتونستیم جشن بگیریم و من خیلی ناراحت بودم.
بابایی جون برام یه هدیه خریده بود من خیلی خوشحال شدم به نظرتون چی بود؟؟؟
بابایی جونی برام یه انگشتر بلریان با نگین برجسته برام خریده بود من خیلی خوشحال شدم و بابایی جونی یه بوس کردم واش تشکرکردم. اما خیلی خیلی زود تموم شد چون حال من بد شد.بابایی دیگه مونده برای من چی بخره هرچی می خره من بدم میاد و بالا میارم هیچی دوست ندارم.
بابایی این روزها خیلی اذیت میشه همه کارهای خونه را بابا میکنه از ظرف شستن و لباس اتو کردن و شستن بگیر تا غذا درست کردن و جارو کشیدن..............
بمیرم براش دستهاش خراب شده ایشالله زودتر خوب بشم تا بابایی یکم استراحت کنه تا شما دوتا به دنیا بیایید.
دیروز تهران خیلی بارون اومد کلی تگرگ اومد من از پشت پنجره بارون و دیدم انقدر دوست داشتم برم زیر بارون تا خیس بشم. بارون خیلی دوست دارم یکی از بهترین نعمتهای خداست.
احمد جونم شوهر عزیز و مهربونم خیلی خیلی دوستت دارم. دوستتتتت دااااااارم
عزیزم تقدیم به تو با همه وجودم